فیلم خداحافظ رفیق
این فیلم را میتوان به چهار اپیزود تقسیم کرد: در اپیزود اول « خداحافظ رفیق » جانباز شیمیایی به نام مسلم که همسرش او را ترک کرده، با دوستان شهیدش در بهشت زهرا قرار میگذارد. او به همراه دوستان شهیدش با موتور سیکلت از میادین مختلف تهران، مکانها و دوستان محتلف از جمله جانباز قطع نخاعی به نام اصغر در بیمارستان، بازدید میکند و از اصغر میخواهند که زندگی مادی این جهان را رها ساخته و همراه آنان شود. او نیز میپذیرد و همراه آنان به بهشت زهرا باز میگردد. به هنگام خداحافظی، مسلم که تنها مانده، گریه و زاری میکند و از شهیدان میخواهد که او را نیز با خود ببرند؛ اما ایشان پاسخ میدهند که در این خصوص اجازهای ندارند. مسلم با پافشاری موفق میشود اذن شهادت را اخذ و همراه شهیدان برود.
در اپیزود دوم ( یک لحظه رنگینکمان ) یک گروه فیلمبرداری مشغول تصویربرداری از بقایای جنگ هستند که ناگاه دو نوجوان وارد کادر دوربینشان میشوند و تقاضا میکنند تا خاطرهی آنها نیز شنیده شود. آنها این تقاضا را میپذیرند. اما به هنگام بازبینی، دو جوان بسیجی را در تصویر نمیبینند. پس از مدتی پلاکهای آن دو را در تفحص یافته و درمییابند این دو نوجوان شهید شده بودند. گروه به هنگام بازگشت بر روی مین رفته و شهید میشوند.
در اپیزود سوم ( گل شیشهای ) دختر خردسال شهیدی که در مجاورت ایستگاه راهآهن زندگی میکند، در انتظار بازگشت پدر از جبهه با دسته گل به استقبال قطارهایی که رزمندگان را از جبهه به شهرشان باز میگرداند، میرود. از زبان یکی از رزمندگان میشنویم، هر رزمندهای که از این دختر دسته گلی دریافت کند، شهید میشود. بار آخر که میخواهد دستهی گل را به رزمندهای تحویل دهد، پدر شهیدش را مشاهده میکند و این بار دسته گل را به خود او باز میگرداند. مادر از انتظار طولانی دختر برای بازگشت پدر خسته شده و هر چه به او میگوید که پدرش شهید شده، دختر نمیپذیرد. دختر برای آخرین بار از مادر اجازه میگیرد که این بار نیز به انتظار پدر در ایستگاه بنشیند. قرار میشود در آن سرمای طاقتفرسا، پس از نیم ساعت، مادر او را به همراه خود بازگرداند. اما مادر خواب میماند و دختر در آن سرما، یخ میزند و میمیرد.
در اپیزود چهارم پسر جوان و امروزی، سه اپیزود بالا را در سینما مشاهده کرده و تحت تأثیر قرار میگیرد. او برای رفتن به گیشا سوار خودرویی میشود که رانندهاش، شهیدی است که قبلاً در فیلم مشاهده کردهایم. پسر جوان با دیدن شهدایی که تصاویرشان را در سینما دیده، همراه آنان میشود. راننده به مقصد رسیده گویا پسر جوان، خواب است و پیاده نمیشود. معلوم میشود او نیز به خیل شهیدان پیوسته است.