شطرنج با ماشین قیامت

تعداد بازدید:۹۳
شطرنج با ماشین قیامت

شطرنج با ماشین قیامت؛ حبیب احمدزاده

معرفی کتاب:

رمان "شطرنج با ماشین قیامت" نوشته حبیب احمدزاده درباره ‏ سه روز از زندگی یک بسیجی هفده‌ساله در شهری است که توسط عراقی‌ها محاصره شده است. او دیده‌بان توپخانه است اما به‌رغم میل باطنی‌اش مسئولیت وانت غذا به او محول می‌شود و او باید علاوه بر غذارسانی به رزمندگان، به سه نفر از آدم‌های عجیب و غریبی که شهر را ترک نکرده‌اند هم غذا بدهد. شطرنج با ماشین قیامت نگاه جدید و نوگرایانه به مقوله دفاع مقدس دارد و بیانگر این است که دفاع مقدس زمینه های رشد نسلی را به وجود آورده است. هم اکنون این رمان در رشته زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاه های آمریکا تدریس می‌شود و گفتنی است این کتاب به زبان‏های انگلیسی، عربی و فرانسه نیز ترجمه شده است.

بخشی از کتاب:

باشه؟..... باشه؟... فقط چهار روز! تلألؤ شعله‌‌های غمناکِ پالایش‌گاه، بر صورتش افتاده و خیره‌گی چشم مصنوعی‌اش را بیش‌تر می‌کرد. دومین بار بود که بدخواب می‌شدم. بار اول، صدای انفجار مخزن بزرگ، بیدارم کرد. بالاخره مورد هدف قرار گرفت و میلیون‌ها لیتر بنزین هواپیما را، هم‌چون قارچ آتشینی، به آسمان فرستاد. حرارتش را همان‌طور که بر سایه‌بانِ سیمانی پشت بام دراز کشیده بودم بر پوست صورتم حس می‌کردم و نور شدیدش، پرده‌ی هر دو پلکم را بی‌اثر می‌کرد. این، بار دوم بود... در حال آتشِ دهانه گرفتن، خوابم برده بود که با تکان دستش، بیدارم کرد. از هیچ چیزی، بیش‌تر از بدخوابی شبانه منزجر نبودم. این را آقا قاسم مسؤل مقرِ لبِ آب می‌دانست و همیشه مراعاتم می‌کرد. ـ چیزی صید کردی؟ ـ پرویییییز!... نمی‌دیدی که خواب بودم؟ سرِ جا، نیم‌خیز شدم. دیوار کوتاه آجری، مانع می‌شد که دشمن، ما را در این ارتفاع ببیند. چهار زانو پشت سرم نشست و شروع کرد به مالش دادن هر دو شانه‌ام. ـ مرد هفده ساله! باید بیدار باشی؛! اون دست رو نگاه کنی! گرفتی خوابیدی؟ می‌دانستم متلکش، بابت حرفِ آن روزِ آقا قاسم است که به من گفت: "آفرین! دیگه داری مرد می‌شی!" ولی سکوت کردم. از سر شب که این بالا دراز کشیده بودم تا به حال، محل چند توپ‌خانه‌ی دشمن را پیدا کرده بودم؟ پشت نخلستانِ آن دستِ رودخانه، میان صدها خاکریز، لوله‌ای ‌بالا می‌آمد و شلیک می‌کرد و من، در سکوت کامل، چشم هایم را در این تاریکی به یاری می‌گرفتم تا به محضِ دیدنِ کم‌ترین نورِ ناشی از شلیکِ یکی از آن لوله‌ها، فشار انگشت سبابه‌ام را به کلیدِ کرونومتر منتقل کنم و بعد هر دو گوشم را در جهت صدا نگه‌ دارم...

آخرین ویرایش۰۵ مهر ۱۴۰۲